جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

نوشتن رو دوست دارم...
اینکه گاهی هر چیزی که تو فکرته رو بریزی رو یه صفحه ی سفید و خالی شی...
اینکه فکرای بی سر و ته ذهنت بشن کلمه و کنار هم بشینن و آرومت کنن...
نوشتن آرومم میکنه...

اینجا هست تا نوشته های گاه و بیگاهم یه جا بمونن...
اینجا هست تا بتونم یه روزی برگردم و ببینم تغییر بهاره رو تو پس واژه ها...
اینجا هست تا شما هم شریک شین تو خوندن و مرور بهاره ی قصه ی ما...

من زن هستم...

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ

این متن رو برای جشن دانشکده که دیروز به مناسبت سال نو و روز زن برگزار شد، نوشته بودم. زحمت خوندنشو هم یکی از دوستان کشید.

***************************************

چه فرقی می‌کند کجا باشم؟ کجای دنیا و کجای تاریخ؟ هیچ‌کدام به حال من فرقی نمی‌کند! نه مکان و نه زمان نام و رسالت من را عوض نمی‌کند! من نامم عشق است و پیشه‌ام عاشقی! هر کجای تاریخ و هر کجای زمین هم که باشم، فرقی ندارد! اصلا زمین چرا؟ در بهشت هم همین بود که هست!

آن موقع‌ها که بهشت بودم، ماری خوش خط و خال آمد و فریبم داد، گفت اگر از سیب درخت ممنوعه بخوریم، عشقمان ابدی خواهد شد! گرچه این رازیست که کسی نمی‌داند! همه خیال می‌کنند رویای جاودانگی مرا اغوا کرد! چه خوش‌خیالند! جاودانگی که سهل است، یک روز زندگی هم، بی عشق آدم به چه کار من می آمد؟؟

آن تازه اولش بود! بعد از آن، روی زمین بودم! همه جای زمین، همه جای تاریخ...

مثلا روزگاری در اورشلیم زیستم و پای نخل تکیده‌ای ذره ذره‌ی جانم را شیره‌ی جان پسرکم کردم... یا روزگاری در شام همسر پیامبری شدم که قرار بود با مصیبت صبرش به آزمون کشیده شود، خانه و زندگی و فرزندانم و جوانیم، همه و همه را از دست دادم، به خاطر محک خوردن همسرم... یا مثلا روزگاری در مکه، همسر جوانکی شدم که سالها از خودم کوچکتر بود! باور نمی‌کنید، تمام داراییم را به پای او و دین جدیدش ریختم! آخر او هم پیامبر بود، پیامبر آخر...

اممم... بگذارید اعترافی بکنم! همیشه هم من این همه معصوم نبوده‌ام! عشق من ذاتی فریبنده داشت! و فریبایی من و عشقم، گاه راه شیطان را می‌نمایاند... گفتم که کارم عاشقی است! از همان روز اول! کارم را هم خوب بلدم! ایستادگی در برابر عشق من هیچ ساده نیست!

اما نمی‌دانم آن پسرک کنعانی چطور توانست! در مصر که بودم برده‌ام بود، هیچگاه دیگر چنان فرشته‌ای ندیدم! تک بود در تمام تاریخ! دل در گروی عشقش نهادم! آه! حتما شما هم مثل بقیه می‌گویید چه رسوایی عظیمی! ولی می‌ارزید...  باور کنید می‌ارزید!

یا روزگاری در روم، پیر حق‌جوی مسلمانی را چنان اسیر کردم که مِی خورد و قرآن سوزانید و خوکبانی کرد! گرچه، آخر او بود که مرا شیدا کرد و راه و دینم را عوض کرد...

این قصه به بلندای تاریخ ادامه دارد... در هر کجا و هر زمان...

شبهای درازی بر بالین شهریار قصه‌ها گفته‌ام تا خون دخترکان کمتری ریخته شود، شبهای درازی نیز امپراطور روم را آرام کردم تا با آسودگی خیال خون‌ها بریزد!! هیچ جنبنده‌ای روی زمین، من را نشناخت...

آخر شناختن من کار ساده‌ای نیست... گاهی چنان ضعیفم که نگاهی سرد ساعت‌ها من را به گریه می‌اندازد، گاه چنان قوی می‌شوم که خبر شهادت سه فرزندم هم، پشتم را خم و چشمم را تر نمی‌کند! گاهی نمی‌فهمم خدا خود چگونه این آفریده‌ی عجیب خود را می‌شناسد!

من همانم که گفتم! همانقدر خاص که تعریف کردم و همانقدر ساده و روزمره که می‌دانی! توی همین روزها، پشت نیمکت‌های همین دانشکده می‌نشینم و درس می‌خوانم و امتحان می‌دهم، توی دفترهای همین دانشکده لابلای کاغذها کار می‌کنم، توی آشپزخانه لابلای بوی پیاز و سبزی آشپزی می‌کنم، صبح‌ها دوان دوان خود را به محل کارم می‌رسانم و شبها قبل خواب از پس نرفتن پتوی فرزندانم مطمئن می‌شوم!

من همانم که بودم! همان که نامش عشق بود... حتی توی این روزمرگی‌های پیش‌پا‌افتاده من همانم که روزگاری در بهشت عاشق بود و روزگاری در مصر... پیشه‌ی اصلی من مهر است و عاطفه... لبخند مهربان روی صورتم هم، سند این مدعا!  

من وارث مهر خداوندم، هستم تا زمین را، تا همین روزمرگی‌های تکراری را با مهر و لبخند و عشقم تازگی بخشم، تا امانت خدا، روی زمین و بی استفاده نماند... هستم، تا زمین را، جای بهتری برای زندگی کنم... 

من، زن هستم...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۲۵
بهاره حجابی

نظرات  (۱)

۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۸ محمدمهدی معادی‌خواه
سلام، خانم حجابی.

من فکر می‌کنم به طور بالقوه، خانم‌ها انسان‌های شریف‌تر و بهتری هستن تا ما مردها. شاید علت این تفکرم داشتن سه خواهر فرشته‌صفت باشه و محبتشون به من. در کل، دنیا به خاطر حضور زن، جای بهتر و قابل‌تحمل‌تریه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از یادآوری و آموزش شما دربارۀ بچه‌های کار ممنونم. چون دوست دارم با اجتماعم مسئولانه برخورد کنم، چنین آموزش‌هایی رو استقبال می‌کنم.

من تصمیم به دنبال کردن وبلاگ شما گرفتم.

سربلند و سلامت باشید.
پاسخ:
ممنون از پیامتون

موفق و پیروز باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی