جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

نوشتن رو دوست دارم...
اینکه گاهی هر چیزی که تو فکرته رو بریزی رو یه صفحه ی سفید و خالی شی...
اینکه فکرای بی سر و ته ذهنت بشن کلمه و کنار هم بشینن و آرومت کنن...
نوشتن آرومم میکنه...

اینجا هست تا نوشته های گاه و بیگاهم یه جا بمونن...
اینجا هست تا بتونم یه روزی برگردم و ببینم تغییر بهاره رو تو پس واژه ها...
اینجا هست تا شما هم شریک شین تو خوندن و مرور بهاره ی قصه ی ما...

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سال 76 اسباب کشی کردیم و رفتیم خونه ی امینی. من عاشق اون خونه ی سه طبقه بودم، عاشق اون کوچه که یه جورایی هم اسم خودم بود. کوچه ی یازدهم خیابون امینی، کوچه ی بهار... (هیچوقت یادم نمیره بچگی چقدر حس خوبی داشتم از اینکه کوچمون به اسم منه! بچه بودم خب...)

اونجا عالی بود، یه کوچه ی هفتاد و دو ملت! هم سنی زیاد داشتیم، هم ارمنی و هم طبیعتا شیعه... یه کلیسا بود تو همون کوچه، هر سال کریسمس، بازار کریسمس داشت، چقدر اون بازارچه رو دوست داشتم... عید پاک تو کوچمون همه جا خیس بود! من عاشق اون کوچه و همه ی اهالیش بودم... صمیمیت داشت... مثلا عروسی نوه ی همسایمونو خونه ی ما گرفتیم:) واییی یادش بخیر...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۵
بهاره حجابی

توضیح نوشت: این رو حدود نه ماه پیش نوشتم...

........................................................................................................................................................

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۷
بهاره حجابی

تو ماشین امیرحسین، معصومه میگه حجابی میخوام سورپرایزت کنم و آهنگ اشاره ی حبیب رو میذاره... موقع خوندن آهنگ به فکر تلخی فرو میرم... به اینکه چند سال بعد چقدر شنیدن این آهنگ قراره منو برگردونه به این روزهای خوب و غمگینم کنه...

***

وسط امتحان استاد داره دوغ(!) پخش میکنه! برمیگرده میگه بعدنا از این دوغا خوردین یاد امتحان موتور میفتین، مثل پیرمردا که وقتی آهنگ گوش میدن، در واقع آهنگ گوش نمیدن، غرق شدن تو خاطرات...

همین حرف کافیه تا لبخند رو لبم بماسه... و وسط امتحان فکرم بره سراغ آهنگایی که میدونم روزی شنیدنشون قراره غرقم کنه... این فکر رو اسنوز میکنم تا بعدا روی کاغذ بیارم...

***

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۴
بهاره حجابی

توضیح نوشت: تابستون 93 بیش از هر برهه ی دیگه ای شاهد کمپین های مجازی مخالفت یا حمایت از حجاب اجباری بود... 9 مرداد 93 این نوشتارو تو فیسبوک نوشتم، یه دلنوشته برای اعلام برائت... یه دلنوشته از روی دلتنگی...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۵
بهاره حجابی

توضیح نوشت: این رو 23 دی 1392 تو فیسبوک گذاشتم، توش اشاره شده به وقایعی که اون روزا توی اخبار زیاد به گوش میخورد... قصه ی تلخ پلنگ البرز با 50 گلوله تو بدنش، خبر دخترک افغانی که قصد عملیات انتحاری داشت و ... خبرایی از این دست که همیشه ی خدا هستن که بشنویم و باور نکنیم و غصه بخوریم...
لطفا تا آخر بخونین...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۲
بهاره حجابی
پست اول:)
الهی به امید تو...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۸
بهاره حجابی