مهمانی مدرن
اذان صبح در شهر من حوالی 4:15 است، اذاب مغرب هم حوالی 9:15 شب. به عبارتی 17 ساعت کامل و ناقابل روزه...
اما این طولانیترین روزهای سال، گرسنه و تشنه می مانیم که چه بشود؟
خیلی گفتهاند و شنیدهایم که به خاطر همدردی با فقراست این گرسنگی و تشنگی و روزهداری... اما خداوندا... منی که برای سحر هر چیز که اراده کنم تهیه کرده و تا حد ترکیدگی خواهم خورد و بعد تمام مدت روز را به اشتیاق و با اطمینان به سفرهی رنگارنگ و پرنعمت افطار سپری خواهمکرد، کی حال فردی را خواهم فهمید که نه انتظار سفرهی رنگین دارد و نه اطمینان به نان شب!
با خودم میگویم اما همان چند ساعتی که میبینی و میخواهی و نمیتوانی و اندکی آزار میبینی یاد میکنی آنها را که نه فقط چندساعت که روزها و سالها میبینند و میخواهند و نمیتوانند و آزار میبینند... شاید کمی دلت بلرزد و حواست بیشتر به آنها باشد...
اما امسال صحنههای عجیب بیشتر میبینم! افزایش قیمتهای عجیب اقلام معمول و عادی زندگی این روزها، مثل شکر و خرما... سینیهای مخصوص افطار گرانقیمت رستورانها... تبلیغات جواهری و برندهای گرانقیمت به مناسبت ماه خدا! اما این تبلیغ نوبر بود دیگر! با پولی که در یک شب برای صرف افطاری(!) در بهشت سعدآباد قرار است صرف کنی میدانی میشود شکم چند گرسنه را سیر کرد؟ آخر ماه مهربان خدا جور در میآید با این بریز و بپاش احمقانه که در تبلیغ مینویسیاش؟
اندیشه 2 را با استادی عجیب گذراندم که فامیلیاش فیضی بود. روزی در جواب این سوال که اگر دین برای سعادت بشر است، چرا جوامع دینی اغلب سعادتمند نیستند، یکی از دلایل را فهم اشتباه و سطحی ما برشمرد. اینکه نمیفهمیم داریم چه میکنیم! ظاهر را گرفتهایم و حواسمان نیست چرا و چگونه؟ میگفت ماه رمضان قرار است یک وعدهی غذا از ما کم شود و چه بهتر که آن وعده را وقف گرسنگان کنیم. گفت اما طبق آمار مصرف خانوادههای ایرانی در ماه رمضان چندین برابر میشود! آمار الان دقیق یادم نیست، ولی ریز ریزش را برایمان گفت...
ما مومنیم... 17 ساعت گرسنگی و تشنگی تحمل میکنیم برای خدا! شوخی نیست که 17 ساعت! حالا خدا آن دنیا با حوری و غلمان و شهد عسل تا حدی جبران میکند برایمان!
ما حسابی مومنیم! برای آن کسی که چون ما نیست و جلوی ما میخورد گشت میگذاریم و با شلاق و حبس و جریمه ادبش میکنیم... اما گشتی نمیگذاریم که گرسنگان را سیر کند... گشتی نمیگذاریم که لااقل همین جریمهها را خرج سیر کردن فقرا بکنیم... خب خدا خواسته آن ها فقیر باشند! با خواست خدا که مومن در نمیافتد... ما خودمان هزار و یک بدبختی داریم! نمیبینی؟ حقوق کم و تورم و اختلاسها را نمیبینی؟
ما مومنیم... کرور کرور در ماه رمضان میخریم و ریخت و پاش میکنیم و میرویم در بهشت سعدآباد ماه مهربان خدا را جشن میگیریم! خاله و عمه و عمو را افطار مهمان میکنیم؛ آخر ثواب دارد! سفرهی هزار رنگ میاندازیم که دهن همه باز بماند... ای بابا! جوری حرف میزنم انگار نشنیدهام چقدر ثواب برای افطاری دادن به یک مومن دیگر برشمردهاند؟ حالا به ما چه که هشتاد درصد مهمانها از سر بیماری یا بیاعتقادی روزه نگرفتهاند! ما افطارمان را میدهیم... فامیل و در و همسایه را مهمان میکنیم، اما دریغ از لقمه نانی که به یک گرسنه بخشیم...
ما مومنیم، اما حواسمان نیست بوی حلیم و ویترینهای پر زولبیا و بامیه و صف های طویل نانهای شیرمال مخصوص رمضان چقدر گرسنگان را خون بهجگرتر و حسرتزدهتر میکند...
این ها را نمیگویم که خودم را مبرا کنم، نه... من هم از همین آدمهای حال به هم زنم! ما همه همینیم، شدت و ضعف داریم اما از یک قماشیم... ماه رمضان خانهمان وفور نعمت است! انقدر میخوریم که کم مانده بالا بیاوریم! خود من بارها از سر هوس در رستورانهای مختلف افطار کردهام... خود من بارها آنچه را که در طول روز هوس کردهام، به پدرم سفارش دادهام که بخرد... خود من هر سال چند روزی صرف آماده کردن هنرنماییهای مهمانی افطارمان برای خاله و دایی و... کردهام...
اما حتی به عقل من نادان هم، بهشت سعدآباد و افطار ماه مبارک وصلهی ناجورند...
ما به کجا میرویم؟؟
یاد بستنی با روکش طلا و حواشی آن میافتم... گمانم خیلی نمانده به روزی که در تبلیغات تیتر بزنیم «مهمانیهای افطارمان را با دسر مخصوص طلایی کنیم» یا بنویسیم «بستنی طلا در ماه طلا» و فراموش کنیم چرا رمضان ماه خوب خدا بود...
به خدا فکر میکنم... به صاحبخانهای که مهمان دعوت کرده تا برای اسیر در بند بیگناهی گلریزان کند، اما مهمانان چنان به سفره هجوم بردهاند و بعد از فرط شکم درد بیحال افتادهاند که حرف در دهانش میماسد... غمزده نگاهی به مهمانان سرمست از خوردن میاندازد و دلشکسته با پشتی خمیده سالن پذیرایی را ترک میکند... اما هیچکس، هیچکدام از مهمانها نمیفهمند رفتنش را و نمیبینند اشک حلقهزده در چشمانش را...
«و هیچ کس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته،
ایمان است...»