جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

نوشتن رو دوست دارم...
اینکه گاهی هر چیزی که تو فکرته رو بریزی رو یه صفحه ی سفید و خالی شی...
اینکه فکرای بی سر و ته ذهنت بشن کلمه و کنار هم بشینن و آرومت کنن...
نوشتن آرومم میکنه...

اینجا هست تا نوشته های گاه و بیگاهم یه جا بمونن...
اینجا هست تا بتونم یه روزی برگردم و ببینم تغییر بهاره رو تو پس واژه ها...
اینجا هست تا شما هم شریک شین تو خوندن و مرور بهاره ی قصه ی ما...

در سوگ جوانمردی...

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۳۹ ب.ظ



تمام تاریخ و ادبیات و عرفان ایران، پر است از تکریم جوانمردی، از ستایش آن، از جلوه‌های متعدد آن... ایران پر است از جوانمردان... روایت‌ها زیاد است، از نهی دزد مرکب از تعریف ماجرا تا جوانمردی نمیرد، از شفاعت قاتل توسط وزیر تا جوانمردی نمیرد، از تلاش هزاران هزار آدم برای حفظ مسلک جوانمردی... تا جوانمردی در ایران زمین زنده بماند... تا بچرخد و بچرخد و بچرخد تا این میراث دست ما برسد... اما ما... وای از ما...

کافی است کمی باران ببارد... تاکسی‌ها فقط دربست می‌برند... برای کسی مهم نیست ساعت‌ها زیر باران بمانی و نوک پاها و دماغت یخ بزند و سرما بخوری و روزها در بستر بخوابی... پول داری سوار شو برسانمت، نداری؟ مشکل خودت است!

کافی‌است تعطیلات بخواهی جایی بروی، شهرستان پیش خانواده، سفری، جایی... بلیت‌ها آنقدر گران می‌شوند که مجبوری کل درآمد یک ماهت را بذاری فقط برای رفت و برگشت تا شهرستان... هواپیما و اتوبوس و قطار هم ندارد، مسافر که برهه‌ای زیاد باشد، قیمت‌ها موقت هم که شده بالا می‌روند...

کافی است بعد روز تعطیلی مناسبت‌دار بخواهی از سفر برگردی، مسافر که زیاد باشد نرخ تاکسی می‌شود نرخ خون بهای پدرهاشان! انگار که هر صندلی به مزایده واگذار می‌شود به بالاترین قیمت! پول نداری؟ دانشجویی؟ به ما چه! چمدانت را به زور و زحمت کشان‌کشان ببر با مترو یا بی‌آرتی برو...

یادم است چند سال پیش، دختری روی پل هوایی، جلوی چشم چندین نفر با ضربات چاقو به قتل رسید... هیچ‌کس، هیچ‌کس جلو نرفته‌بود برای نجات جانش... هزار بار با خودم فکر کردم اگر بودم چه می‌کردم؟ ترس قرار بود با من هم کاری کند که بایستم و با چشمان ترسیده نظاره‌گر باشم مرگ دخترک را؟ هزار بار با خودم فکر کردم اگر چند نفر یکهو می‌رفتند، شاید همه کمی زخمی می‌شدند اما دخترک امروز زنده بود...

یادم است وقتی ماجرای قتل ستایش را شنیدم نمی‌فهمیدم چطور می‌شود کاری کرد که یک پسرک نوجوان با دختری خردسال اینگونه ناجوانمردانه تا کند... سوزاندن جسد با اسید؟؟ چطور یک نوجوان می‌تواند اینقدر بی‌رحم شود؟؟

پریشب زلزله آمد، باز یک گوشه از ایران زمین لرزید، باز کلی مادر گریان، باز کلی پدر داغدار... باز آهنگ سلام آخر احسان خواجه‌امیری و تصاویر غمبار و دردناک آوار... گریه‌های مردم... بهت و خاک چهره‌ها... اما این بار انگار چیزی عوض شده‌است... چیزی که مثل قبل نیست...

مسکنی ساخته‌اند بستر مرگ، اسمش را گذاشته‌اند مهر که لابد نشان دهند تصویر و معنای امروز مهر چقدر حال به زن و سست است... چطور سازندگانش دیشب چشم روی هم گذاشتند؟ کاش این را می‌دانستم... گفتند روی گسل بوده! وای از عذرهای بدتر از گناه...

بلیت هواپیمای تهران- کرمانشاه دیروز صبح آن‌قدر قیمتش باورنکردنی بالا رفت که شرم دارم از گفتنش... آخر کاسبی با مرگ مردم؟ چاپیدن آنان که باید به سرعت خود را برای کمک برسانند؟؟ مگر می‌شود؟ آدمید شماها؟ (باز خدا را شکر سریعا برخورد قانونی باعث شد به حالت عادی برگردد.)

خبرهایی که می‌رسید دردش هزار بار سنگین‌تر از آوار بود... خانه‌های ویران شده و دزدهای هجوم آورده! مگر می‌شود؟! یعنی برادرم، خواهرم... دویده‌ای رفته‌ای تا از ویرانه‌های خانه‌هاشان غنیمت برداری؟ آخر چطور ممکن است؟ جلوی دیدگان خالی از روح آن‌ها چطور توانستی به ویرانه‌ها بزنی؟ چطور دیدن منظره‌ای که تصویرش حتی دل را از ترس و بهت میخکوب می‌کند تاثیری روی تو نگذاشت؟

حالا هم که از همان دیروز اوایل صبح که شدت فاجعه معلوم شد باب شده بگویند همه دزدند و به هیچ‌کس برای کمک اعتماد نکنیم... پولمان را سفت بچسبیم که مبادا فلانی و فلانی و فلانی ازش بخورند و بدزدند... همه‌اش شده‌ایم آینۀ دق که آره فلانی فلان سال انبار پر کرد و فلان جا کمک نرسید... اگر کمک نرسید چرا این همه سال خفه‌خون گرفته‌بودیم؟ چرا تا حالا نمی‌گفتیم؟ الان که عده‌ای نیاز به کمک دارند یادمان افتاده کشور باید فکرش را می‌کرد؟ یادمان افتاده این‌ها دزدند و پولتان را ندهید بهشان؟ بنشینید و ببینید یخ زدن آن‌ها را... درد و رنج آن‌ها... پروفایل سیاه کنید و تسلیت بگویید و با فیلمها اشک بریزید، اما مبادا ذره‌ای کمک کنید که همه‌اش توطئه است برای راهزنی و گرفتن پولتان... مبادا جوانمردی کنید...

ایران من، سوگ امروز تو، کرمانشاه و سر پل ذهاب نیست... زلزله نیست... سوگ امروز تو در مرگ جوانمردی است...

 

پ.ن: همه را به یک چوب نرانیم، همیشه این روزها هستند جوانمردانی که دل آدم را گرم می‌کنند و امیدوار می‌کنند به آیندۀ انسانیت...

پ.ن2: این عکس که اول این مطلب گذاشتم برای من غمگین‌ترین عکس این زلزله بود... حسرتش دیوانه‌کننده است... فکر کنید به آن روزی که با اشتیاق دیوارهای این اتاق را صورتی کردند... وای که حتما با چه ذوقی آن گل‌ها را به سقف چسبانده‌اند... حتم دارم که از خوشحالی خانه‌دار شدن سر از پا نمی‌شناختند... ولی وای از آن خانه که گور و ویران شد برایشان... کودک درون عکس آیا، هنوز زنده است؟




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۲۳
بهاره حجابی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی