جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

نوشتن رو دوست دارم...
اینکه گاهی هر چیزی که تو فکرته رو بریزی رو یه صفحه ی سفید و خالی شی...
اینکه فکرای بی سر و ته ذهنت بشن کلمه و کنار هم بشینن و آرومت کنن...
نوشتن آرومم میکنه...

اینجا هست تا نوشته های گاه و بیگاهم یه جا بمونن...
اینجا هست تا بتونم یه روزی برگردم و ببینم تغییر بهاره رو تو پس واژه ها...
اینجا هست تا شما هم شریک شین تو خوندن و مرور بهاره ی قصه ی ما...

خدایا صبرت زیادی نیست؟

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ق.ظ

توضیح نوشت: این رو 23 دی 1392 تو فیسبوک گذاشتم، توش اشاره شده به وقایعی که اون روزا توی اخبار زیاد به گوش میخورد... قصه ی تلخ پلنگ البرز با 50 گلوله تو بدنش، خبر دخترک افغانی که قصد عملیات انتحاری داشت و ... خبرایی از این دست که همیشه ی خدا هستن که بشنویم و باور نکنیم و غصه بخوریم...
لطفا تا آخر بخونین...


لطفا این مطلب را بخوانید!

-به گمانم قضیه ی تلخ پلنگ البرز را شنیده اید، دیروز مطلبی درموردش خواندم، در مورد تصمیم برای بی درد کشتنش و دلایل این کار و ...، آخر مطلب نوشته شده بود "ما را ببخش قهرمان البرز، اگرچه در عمق قلبمان میدانیم که قساوت ما نابخشودنیست. " و به قساوت آدمها فکر کردم...

-دیروز یکی از دوستان این سرزمین مجازی تصویر هولناکی از قتل فجیع یک انسان منتشر کرد، عکس چیزی فراتر از هولناک بود... پوستش را کنده بودند به گمانم... می گویم به گمانم چون حتی نتوانستم لحظه ای به آن خیره شوم تا بفهمم چه کارش کرده اند... شخصی پوست و سر متصل به آن را به دست گرفته بود... وحشتناک بود... همین... باورم نمیشد... این عکس مال همین روزهاست... مال همین روزها که ما می خوریم و می خوابیم و درس می خوانیم و گردش می رویم و فیلم می بینیم و امتحان می دهیم و ... و زندگی می کنیم... درست در همین روزها یکی که در گونه های حیوانی احتمالا انسان بنامندش فردی مانند خودش را به آن فجاعت کشته و با افتخار در دست گرفته و کسی هم این لحظه ی شرم آور را با دریچه ی دوربینش نظاره کرده و ثبت کرده است...

-چندی پیش یکی دیگر از دوستان عکسی را منتشر کرده بود که نشان میداد عده ای با سرهای بریده ی شیعیان فوتبال بازی می کردند! چه میشود انسان را که در کودکی تاب دیدن قربانی شدن گوسفندی را ندارد و بعد به اسم خدا و اعتقاد می تواند اینگونه دست به جنایت بزند... تصاویر آن بازی برایم مضحک بود، سعی می کردم باور کنم این تصاویر مانند تمام فیلمهای عاشورایی جلوه های ویژه است و ساختنی... اما نبود... یکی از همان لحظه هایی که بسیاری در دنیا پای فیفا و امثالهم از بازی فوتبال لذت می بردند عده ای با سرهای هم نوعانشان فوتبال بازی کرده و قهقهه سر میدادند...

-لابد در این دنیای مجازی خبر دخترک افغانی که پلیس مرزی افغانستان دستگیرش کرده هم به گوشتان خورده، دختر 10 ساله قصد عملیات انتحاری داشته! این نقل قول را از او بخوانید: "برادرم و دوستش مرا مجبور کردند جلیقه انتحاری را بپوشم. وقتی من آب و سرما را دیدم داد زدم و گفتم که هوا سرد است و نمی توانم از آب رد شوم. آنها مرا به خانه برگردانند و جلیقه را از تنم در آوردند. پدرم مرا کتک زد. مجبور شدم وسط شب از خانه فرار کنم و صبح زود خودم را به پلیس معرفی کردم" انسان را چه می شود که جگرگوشه ی ده ساله اش را می فرستد تا خود را منفجر کند... دخترک ده ساله عملیات انتحاری چه می داند چیست؟!


-این عکس را ببینید! وقتی این عکس را در پیج کمپین مبارزه با کودک آزاری در ایران دیدم لحظه ای یخ کردم و مبهوت شدم... باورم نمی شد... لبخند کودکان در عکس زجرم میداد... تصمیم گرفتم به کسی نشانش ندهم!! احساس کردم این قساوت آزار دهنده تر از آن است که آدمهای این دنیای مجازی تابش را داشته باشند!! اما امروز بریدم! این عکس را نگاه کنید... بالایش نوشته بود "این صف نه ربطی به مدرسه دارد و نه یک بازی کودکانه است. لبخندی که این کودک به عکاس می زند، تراژیک ترین لبخند و تراژیک ترین لحظه ای است که تاریخ می تواند به خود ببیند. او و همه کودکانی که می بینید، قرار است زنده بگور شوند. آنها ۱۸۰ هزار نفر هستند. این کادر کوچک پذیرای همه آنها نیست. اما گورهای دسته جمعی پذیرای همه آنها شدند. ۲۵ سال از این عکس و از عملیات «انفال» در کردستان عراق می گذرد. تک تک این کودکان اکنون در خاک تجزیه شده اند." حتی لحظه ای نمی توانم خودم را جای عکاسی بگذارم که این لحظه ی شرم آور را ثبت کرده، نمی توانم از دریچه ای لبخند کودکانی را نظاره شوم که صف ایستاده اند تا به جرم هم عصر شدن با بازی های وحشیانه ی دنیای بزرگترها زنده زنده به گور بسپارندشان...

- من بریده ام... من بریده ام... ما انسانیم؟! این همه قساوت از کجا ناگهان سر برآورد؟! جنایت، شکنجه های مخوف تاریخ، کشتارها و نسل کشی های هولناک تاریخ،... تاریخ را کنار بگذاریم! ما انسانهای قرن 21ایم. داعیه ی فرهنگ و تمدن داریم و شعارمان دهکده جهانی است... حقا که فرشتگان راست گفتند "کسی را خواهی گمارد که فساد کند و خونها بریزد؟!" من می ترسم... می ترسم چون می دانم تمام این آدمهای قسی القلب روزی مثل من از دیدن این تصاویر عقشان می گرفت و مو بر تنشان راست میشد... خدایا نکند روزی ما هم؟!... من می ترسم... من از قساوت آدم ها می ترسم... من از آینده ی این موجود دوپا می ترسم... من از خدای خودساخته ی این آدمهای وحشی می ترسم... من می ترسم... خدایا صبرت زیادی نیست؟!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۱
بهاره حجابی

نظرات  (۵)

بسم الله الرحمن الرحیم

هیچ پیامبرى را سزاوار نیست که اسیرانى بگیرد تا در زمین به طور کامل از آنان کشتار کند شما متاع دنیا را مى‏خواهید و خدا آخرت را مى‏خواهد و خدا شکست‏ ناپذیر حکیم است (۶۷)

سوره انفال آیه 67

خدایا! صبرت زیاد نیست؟ 
۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۲ محمد صابر نی ساز
سلام

خیلی خوشحالم که اومدید:)
دست اونی که مجبورتون کرد بنویسید رو باید بوسید:)

میخونم
پاسخ:
سلام:)
ممنون لطفا دارین:)
خوش اومدین:)
۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۸ محمد صابر نی ساز
بسیار عالی

حالا چرا عمومیش نکردید؟
پاسخ:
یه جورایی حس امنیت بهم میده
رمزشو به خیلیا دادم
ولی دلم نمیخواد هر کی اومد بتونه بخونه

شاید کم کم جرئت کردم عمومیش کنم:)
۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۹ محمد صابر نی ساز
خوندمشا

ولی واقعا نظری ندارم
یعنی متاسفم و نمیدونم چی بگم
همین
جالب بود ممنون که مینویسی و افکار و احساسهای نهفته ماروهم بیان میکنی..
بسیار درست بود..در مقام قضاوت نیستم اما در اتفاقات بد شاید اگر به هر فرد جداگانه نگاه کتیم موضوع توجیه پذیر باشه
مثلا عکاس خب کارشو میکنه...مخابره میکنه...غم بچه هارو نمیخاد درست این لبخند از صدگریه غم انگیزتره...میدونم موضوع چیز دیگریست...فاین تذهبون؟!
خداقوت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی