جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

نوشتن رو دوست دارم...
اینکه گاهی هر چیزی که تو فکرته رو بریزی رو یه صفحه ی سفید و خالی شی...
اینکه فکرای بی سر و ته ذهنت بشن کلمه و کنار هم بشینن و آرومت کنن...
نوشتن آرومم میکنه...

اینجا هست تا نوشته های گاه و بیگاهم یه جا بمونن...
اینجا هست تا بتونم یه روزی برگردم و ببینم تغییر بهاره رو تو پس واژه ها...
اینجا هست تا شما هم شریک شین تو خوندن و مرور بهاره ی قصه ی ما...

کمپین چوب های دو سر طلا

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۵ ق.ظ

توضیح نوشت: تابستون 93 بیش از هر برهه ی دیگه ای شاهد کمپین های مجازی مخالفت یا حمایت از حجاب اجباری بود... 9 مرداد 93 این نوشتارو تو فیسبوک نوشتم، یه دلنوشته برای اعلام برائت... یه دلنوشته از روی دلتنگی...


به سرم زده است من نیز کمپینی راه بیندازم تحت عنوان "کمپین چوب های دو سر طلا!" مطمئنم اعضایش نیز کم نخواهند بود! منظورم چیست؟ توضیح میدهم!

 

بعید میدانم گذرتان به پیج آزادی های یواشکی نیفتاده باشد، جنبشی مخالف حجاب اجباری در ایران که زنان ایرانی را تشویق میکند با برداشتن حجاب در مکان های مختلف و ارسال عکس آن به این پیج مخالفت خود را با حجاب اجباری ابراز کنند، در مقابل شاید پیج های مخالف را هم دیده باشید، مثل پیج آزادی های حقیقی زنان در ایران، میتوان گفت پیج مدافعان حجاب از نوع اجباری! پیجی که دین و سیاست را جوری چسبانده به هم که خود خدا هم بعید می دانم حریف جدا کردنشان شود!

این روزها زیاد خواندم، از امثال این پیج ها و بسیار بحث کردم و شنیدم حرفای دو طرف دعوا را... میدانید نتیجه چه شد؟ با قلبی شکسته دریافتم من یک چوب دو سر طلا هستم!

 

چوب دو سر طلا در بحث با هر دو گروه فوق، همیشه مخاطب است و همیشه بدهکار... اما کافی است تا بیرون از بحثی بین این دو گروه باشد تا "ما" شود برای هر دو طرف و در "بیشماریم" گفتن های هر دو طرف شمرده شود! چوب دو سر طلا چون محجبه است لابد نگاه از بالا دارد به گروه بی حجاب و بد حجاب، دلیل نمی خواهد!! چادری باشد که بدتر! معلوم نیست زیر چادرش چه کارها که نمی کند!! چوب دو سر طلا امل است! توضیح نمیخواهد انقدر که واضح است! چوب دو سر طلا منافق است! آخر محجبه است اما با کارهایش و تفکرهایش دارد شأن حجاب را زیر پا می گذارد. چوب دو سر طلا دوست بسیار دارد، از هر دو گروهی که ذکرش رفت، اما هر آن باید منتظر باشد که در بحثی ناگهانی دلش بشکند از دست همان دوست ها-این را خود من تازه فهمیدم-... راستش را بخواهید چوب دو سر طلا از این جا مانده و از آنجا رانده است...

چوب های دو سر طلا زیادند...

 

این منم! یک چوب دو سر طلای حسابی و کهنه کار! از اینجا مانده و از آنجا رانده!

 

در بحث با دوستانی که اعتقادی به حجاب ندارند و از اجبار جامعه برای حجاب به ستوه آمده اند "شماها"یی هستم که از بالا به دیگران نگاه میکنم و خودم را نظر کرده می دانم و این اجبار کذایی را بر آنها تحمیل کرده ام و روزگارشان را سیاه کرده ام و بهشان بی احترامی کردم! واضح است دیگر! آخر محجبه ام، از آن بدتر چادری ام! دیگر چه دلیلی واضح تر از این که من از همان "شماها" هستم؟؟

 

در بحث با دوستان مدافع حجاب اجباری و منتقد حجاب این روزهای جامعه "شماها"یی هستم که تیشه برداشته ام به ریشه ی دین و نام و شأن چادر را لگدمال کرده ام و لیاقت آن را ندارم و دل امام زمان(ع) را به درد می آورم و در آخر حواله می شوم به مادرشان(!) (حضرت فاطمه(س) که گویا به نام آنها مصادره شده است!)...

 

اما من هیچ کدام اینها نیستم... من به حجاب معتقدم! به خیلی دلایلی که برای خودم محترمند. گرمای چادر را برای فرار از گرمای آتش جهنم نیست که تحمل میکنم! تحمل میکنم چون معتقدم حجاب برای خودم نیاز است و درست است و فعلا راحت ترین و مناسب ترین حجاب برایم چادر است. من نه معتقدم بی حجاب و بدحجاب جهنمید، نه خودم را بهشتی می دانم! حجاب اجباری را هم قبول ندارم، باز هم به خیلی دلایل! از دوستان خشک مذهب بسیار سرزنش شدم بابت کارهایم، روابطم و حتی رنگ پوششم! از دوستان غیر مذهبی هم خیلی برخوردها دیده ام... چادرم نشانه ی جهالت در دنیای امروز نامیده شد... تعصبی خوانده شدم!! آن هم منی که سعی کردم حتی وقتی دوستم برای انتخاب لباس پارتی از من راهنمایی می خواهد دوستانه کمکش کنم و معذب بودنم را پنهان کنم! چادرم نماد تفکرات سیاسیم شد! سخنرانی های حاج آقا فلانی که هیچ حرفش پشیزی برایم ارزش ندارد برایم ایمیل میشد، چون دوستان فکر می کردند علاقه مندم به گوش کردن آنها! دوست نزدیکی در نقد جلسه ی مرکز معارف در مورد حجاب اجباری که ورود آقایان ممنوع هم بود، می گوید: "وقتی یه مشت دختر چادری رفتن دیگه واضحه نتیجه چی بوده!"

 

من دلم گرفته است... از خیلی چیزها... از خیلی برخوردها... خسته شدم! من از ایستادن در این وسط طیف خسته شده ام! من دلم گرفته است از دوستی هایم! دلم شکسته از خیلی دوستانم! اما لب باز نکردم که باز متهم نشوم به دگمی و بی منطقی! من خسته ام از اینکه عده ای خدا و بهشت و تمام متعلقات مذهبی را از آن خود می دانند! من خسته ام از اینکه عده ای فقط به جرم حجابم برخوردشان را با من عوض می کنند!

 

این منم، وسط این طیف لامروت ایستاده ام و ایستادگی میکنم! هم از پیج "آزادی های یواشکی" بیزارم، هم از پیج "آزادی های حقیقی".

 

دروغ، فقر، اعتیاد و هزار و یک ناهنجاری دیگر در کوچه پس کوچه های ایرانم هر روز بیشتر ریشه می دواند و مهمترین معضل خیلی ها شده بر سر داشتن یا نداشتن روسری! دوستان منتقد حجاب! بله میدانم آزادی مهم است! اما ببخشید و بگذاریدش به حساب املیم! اما من میخواهم بدانم آیا کمپینی برای مبارزه با کار کودک هم همینقدر می توانست سریع مخاطب و لایک جذب کند و تمام رسانه ها را متوجه خود کند؟؟ آن هم به جان خودم گام برداشتن در راه آزادی است... دوستان مدافع حجاب! بله این را هم میدانم که دل امام زمان(عج) دارد به درد می آید از دیدن وضع جامعه ی اسلامی... اما به خداوندی خدا قسم، که دل ایشان سخت تر به درد می آید از ریختن قبح دروغ در کشور اسلامی، از جولان دادن فحشا به خاطر فقر در کوچه پس کوچه های یک کشور اسلامی... از فحش و تف و لعنت هایی که دینداری شما برای دین به ارمغان آوردشان...

 

دوستان منتقد حجاب اجباری و مدافع آزادی پوشش، ولله که ما هم آزاد نیستیم... اسم این آزادی نیست. اگر به شما به خاطر پوششی که بد میدانندش برچسب میزنند و صفت نسبت می دهند و منتسب به تفکر خاصی می شمارندتان، ما نیز به خاطر پوششمان همین برخوردها را می بینیم...

 

(من دو سال است که چادر بر سر می گذارم، یادم هست قبل از آن یک بار به مغازه ی مانتو فروشی رفته بودم، که دختری چادری با مادرش به خرید آمدند و نگاهی کردند و فکر کنم مانتویی را هم پرو کرده و رفتند. بعد از خروج دختر جوان فروشنده به دوستش گفت :"انقدر از این چادریا بدم میاد، زیر این چادر هر غلطی می کنند!")

 

(بیش از یک سال پیش بود که در همکف ساختمان شهید رضایی دانشگاه، بسیج خواهران بحث آزادی گذاشت با موضوع حجاب اجباری، تعداد خوبی از اعضای بسیج خواهران بودند و تعداد خوبی هم از دخترها و پسرهای به ستوه آمده از حجاب اجباری، من و دوست چادری دیگری که او هم چوب دو سر طلا بود رفتیم، بعید میدانم روزی فراموش کنم که که بدون اینکه حتی یک کلمه حرف زده باشیم، حتی یک کلمه، از طرف دوستان مخالف در زمره ی طرفداران حجاب اجباری قرار گرفتیم و بعد از بد صحبت کردن یکی از خواهران بسیجی (که از قضا مانتویی هم بود!!) به ما هم توپیده شد و همفکر ایشان خوانده شدیم، فقط و فقط و فقط چون برای خودمان حجاب چادر را پسندیده بودیم...)

 

(یکبار در جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان که بودم، فهمیدم عده ای از داوطلبین مخالف حضور داوطلبین چادری هستند!! چرا که "مگه ما کم از این چادریا خوردیم؟؟")

 

بس نیست؟ باز هم بگویم؟؟ نه دیگر گفتنش جز طولانی کردن متنم فایده ای ندارد! آنقدر زیادند که شما نیز میدانید! میدانم خسته اید، میدانم خیلی ها با اسم و پوشش مذهب بهتان زور گفته اند و رفتاری که حقتان نبوده با شما کرده اند، اما ما تاوان داده ایم، هر روز، هر لحظه... ما که حجاب سر گذاشتیم و از شما نبریدیم و با شما رفاقت کردیم و بهتان اجازه دادیم هر وقت خواستید بحث مذهبی بکنید...

 

دوستان مدافع حجاب اجباری! برای شما هم خاطره دارم!

 

(دوستی مانتویی که حجابش بسیار بسیار کامل تر از من است، گلگی میکرد که در جمعی (که نام نمیبرم!) فقط به خاطر مانتویی بودنش آدم حساب نمیشد!!)

 

(یا یک بار دیگر دوستی بسیار محجوب و محجبه و متدین، همراه همدانشکده ای پسر خود به اتاق استادی رفت، و پس از آن سیل اس ام اس و پیام بود که دوستش برای نهی از منکر با استفاده از احادیث حیای این دختر را زیر سوال میبرد!!)

 

(یا یک بار هم ...)

 

نه بیخیال خاطره! میدانم اگر بخواهم در مورد این موضوع بحث کنم بی فایده است و مجاب نمیشوید، عقیده تان محترم، اما خواهش میکنم چشم باز کنید... ببینید اوضاع جامعه و دنیا خیلی خیلی خراب تر و کثیف تر از آن است که بزرگترین مشکل حجاب جامعه باشد! شنیده اید پیامبر گفته دروغ و غیبت چقدر گناهشان بیشتر از زناست؟؟ زنا!  ببینید چه حجمی از نگاشته ها و عکس ها و لایک هایتان مربوط به حجاب است؟ دمتان گرم، اما بیشتر ببینید... سن تن فروشی در ایران، در همین ایران اسلامی به 9 سال رسیده! تا کنون دخترک هفت ساله ای که بهش تجاوز شده دیده اید؟؟ بچه های پابرهنه ی غربت را چطور؟؟ اصلا میدانید غربت کجاست؟؟ میدانید در ایران اسلامی ما، چقدر غربت وجود دارد؟؟ این همه فقر، فحشا، بدبختی، ندیدن بیچارگی ها، این همه خودخواهی و شکم پرستی و دروغ و انکار، آن وقت باز هم می گویند زلزله نتیجه ی بدحجابی است و شما تصدیق می کنید؟ من معتقدم الان وضع دنیا آنقدر بد است که اگر زمین دهان باز کند و همه ی ما را یکجا قورت بدهد هم حق دارد، زلزله که چیزی نیست!

 

میدانم گفتن این حرفها برایم گران تمام می شود، می دانم خیلی از دوستان بعد از خواندن این متن قرار است نظرشان راجب من تغییر کند و رفتارشان نیز با من... میدانم از سویی به تحجر و دگمی و املی بیشتر متهم خواهم شد و از سوی دیگر به بی چشم و رویی بیشتر! اما باید میگفتم... باید میگفتم چقدر از خواندن هر دو تیپ پیج هایی که نام بردم منزجر میشوم و حرص میخورم! باید میگفتم خسته شدم از رفتارها... از حرف ها... از حدیث ها...

***

پ.ن: من قصد توهین و اهانت به هیچ قشر و تفکری نداشته و ندارم، قصد خط کشی هم ندارم، ممکن است جزو هیچ سه دسته ای که نام بردم نباشید، من فقط دل گرفتگی لعنتی سالیان درازم را نوشتم...

 

پ.ن2: شاید بهتر بود خیلی جاها در وصف هم کمپینی ها به جای محجبه واژه ی مذهبی به کار میبردم...

 

پ.ن3: حرف زیاد هست، هنوز هم کلی حرف نگفته باقی می ماند، اما دیگر نه این متن کشش طولانی تر شدن دارد، نه من حوصله ی بیش از این نگاشتن...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۱
بهاره حجابی

نظرات  (۲)

جانا سخن از زبان ما می گویی.......
سلام.عالی نوشتی دست مریزاد..خود خداوند قوتت دهاد و ازون "صبر زیادش" بهت عطا کنه...
حقیقتن مساءل زیادی هست که اگر انجام بدیم از دو طرف نقده و "همواره ازمون بعیده"چراشو هیچوقت نفهمیدم...شاید مانباید ذره ای از تصویری ک دیگران از ما تو ذهنشون دارن،ساختن یامیخان تخطی کتیم! بهر حال بتظرم مصداق خوب و ملموسی رو  انتخاب و بررسی کردی ...حجاب...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی