جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

جایی برای نوشتن

"قسم به قلم و هر آنچه می نویسند"

نوشتن رو دوست دارم...
اینکه گاهی هر چیزی که تو فکرته رو بریزی رو یه صفحه ی سفید و خالی شی...
اینکه فکرای بی سر و ته ذهنت بشن کلمه و کنار هم بشینن و آرومت کنن...
نوشتن آرومم میکنه...

اینجا هست تا نوشته های گاه و بیگاهم یه جا بمونن...
اینجا هست تا بتونم یه روزی برگردم و ببینم تغییر بهاره رو تو پس واژه ها...
اینجا هست تا شما هم شریک شین تو خوندن و مرور بهاره ی قصه ی ما...

آهنگ قدیمی

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ق.ظ

تو ماشین امیرحسین، معصومه میگه حجابی میخوام سورپرایزت کنم و آهنگ اشاره ی حبیب رو میذاره... موقع خوندن آهنگ به فکر تلخی فرو میرم... به اینکه چند سال بعد چقدر شنیدن این آهنگ قراره منو برگردونه به این روزهای خوب و غمگینم کنه...

***

وسط امتحان استاد داره دوغ(!) پخش میکنه! برمیگرده میگه بعدنا از این دوغا خوردین یاد امتحان موتور میفتین، مثل پیرمردا که وقتی آهنگ گوش میدن، در واقع آهنگ گوش نمیدن، غرق شدن تو خاطرات...

همین حرف کافیه تا لبخند رو لبم بماسه... و وسط امتحان فکرم بره سراغ آهنگایی که میدونم روزی شنیدنشون قراره غرقم کنه... این فکر رو اسنوز میکنم تا بعدا روی کاغذ بیارم...

***

اشاره: یه روز سالها بعد سوار یه تاکسی شدم، راننده یه مرد میانسال همسن خودمه، داره سیگار میکشه و تو خودشه... من تنها مسافرم و از پنجره دارم به بارون تند بیرون نگاه میکنم، تو ترافیک شدیدی گیر کردیم، یهو آهنگ عوض میشه و حبیب شروع میکنه به خوندن: اسم تو رو نوشتم، روی بخار شیشه...

و من قراره همونجا خشکم بزنه و اشکای چشمام برم گردونه به سالها قبل... به مینی بوس آقای لطفی و هم خونی با معصومه... به برگشتن از افطاری باغ ایرانی... به برگشتن از عروسی زهرا...به هزار بار گوش کردن این آهنگ تو ماشین امیرحسین،  به اون شب با معصومه رو تاب خوابگاه... به تمام روزهایی که بلند بلند خوندیم:

"صدای پای بارون... رو سنگفرش خیابون... صدای چیک چیک آب... تو کوچه و تو ناودون..."

و من زیر لب زمزمه میکنم و یه اشک از گوشه ی چشمم میاد پایین، و اونقدر تو فکر میرم و فکر میکنم هر کدوم از همراهای خاطرات این آهنگ الان کجان که نمیفهمم کی مقصدو رد میکنم...

***

الکی: فکر کنم خیلی سال بعد تلویزیون برای خودش روشنه و من مشغول کارای خونه ام، که از این برنامه آهنگ قدیمیها یهو آهنگ و کلیپ الکی سیاوش رو پخش میکنه، احتمالا زنده یاد سیاوش! من پیش بند بسته و دست کش به دست میام جلو تلویزیون وایمیستم و ماتم میبره و پرت میشم به خیلی سال قبل... به اون اتاق آکواریومی دبیرستانمون، به اون روز برفی که اولین بار این شعرو سارا برامون خوند (من فقط عاشق اینم، وقتی از همه کلافه ام، بشینم یه گوشه ی دنج، موهای تو رو ببافم...) به تمام روزهایی که با این شعر مسخره بازی درآوردیم و خندیدیم... آب از دستکش و از چشمم همزمان میچکه روی فرش...

و همزمان یه مشت شعر میریزه تو سرم... "بالا بلند، در آفتاب دو چشمانت ما را توان خیره شدن نیست، گیسو پریشان کن..."

***

ساربان: تو یه مغازه ی لوکس دارم راه میرم، با دخترم... بلندگوی مغازه داره آهنگای زمونای جوونی منو پخش میکنه، بعضیاش آشناست و زیر لب زمزمه اشون میکنم و فکر میکنم به خاطرات همراه آهنگ ها، دارم لباسای یه رگالو نگاه میکنم، که یهو بلندگو شروع میکنه به زدن بدترین ضربه ی ممکن به من! "ای ساربان کجا میروی؟ لیلای من کجا میبری؟ با بردن لیلای من جان و دل مرا میبری..." نامجو میخونه و من لعنتی یخ میکنم... یخ میکنم و برمیگردم به تمام لحظه هایی که این شعر رو با تمام وجودم دوست داشتم... به روزهایی که این آهنگ یکی از دو آهنگ خاص و دوست داشتنی زندگیم بود... و به یاد آدمهایی میفتم که...

اونقدر یخ میکنم که بغضم تو گلو گیر میکنه و اشک نمیشه! سردردو بهونه میکنم و با دخترم یه راست برمیگردم خونه و بعد خوردن چای یا قهوه، میرم به بهونه ی سردرد توی رختخواب و یه دل سیر گریه میکنم!

***

هر چی آرزوی خوبه: یه دوستی یه مشت آهنگ قدیمی آورده برام گوش کنم، خودش داره اونا که دوست داره رو میذاره، یکی رو میذاره و میگه این آهنگو خودش خیلی دوست داشته، من مشتاق میشم به گوش دادن که یهو صدای رعد و برق میاد و "هر چی آرزوی خوبه مال تو، هر چی که خاطره داری مال من"... لبخند مشتاقم رو صورتم میماسه و من انگار که افتاده باشم تو یه تونل سفر زمان، تند برمیگردم به پنج مرداد 85، به اولین باری که این آهنگ رو تو شب آرزوها از کوله پشتی شنیدم، برمیگردم به سال 91 که چقدر باهاش آرزو ساختیم، برمیگردم به یه لحظه تو بعدازظهر 22 اسفند 91 و اون لحظه که این صدای رعد و برق و همین بیت اول بغض منو دوستامو ترکوند... به لحظه ای که باور کردم آرزومونو برآورده کردیم... و مطمئنم برمیگردونه منو به این فکر که چی شد که یهو همه چی انقدر عوض شد؟؟ اون دوستیا، اون آدما... منو قراره برگردونه به خیلی روزا... و این فکر مطمئنم صورتم رو قراره خیس خیس کنه... اونقدر که رفیقم ماتش ببره و آهنگ رو قطع کنه و بپرسه چت شد، خوبی؟؟

***

زشت و زیبا: شام رو با خانواده میخوایم بریم به یه رستوران کلاسیک... پامونو که میذاریم تو، میشنوم "قصه رو از کجا بگم که پا نگیری تو صدام؟" همون دم در خشکم میزنه، یه فیلم دور تند میگذره از جلو چشمم، از سال دوم دبیرستان... از اون شب که دراز کشیدم تو اتاق تاریک کف زمین و این آهنگو گوش کردم و زل زدم به کریستال روی جعبه ی موزیکال رنگیم و فکر کردم... تا وقتی که این آهنگ و ساربان نامجو شدن خاص ترین آهنگا برام... انقدر دوست دارم آهنگو که حتی دلم نمیاد برگردم و نشنوم بقیشو... میرم تو، با یه بغض عمیق...

***

مدارا: صف تاکسی و ون خیلی شلوغه؛ خسته شدم... چرا نوبتم نمیرسه... بالاخره با کلی مکافات سوار ون میشم... بازم یه راننده ی خاطره باز با آهنگای قدیمی به پستم خورده... خسته ام، از خستگی سرم درد میکنه... تا آهنگ جدید شروع میشه و "شهرام شکوهی" از پس سالها فاصله "مدارا" رو داد میزنه... قلبم درد میگیره... پرت میشم به یه عالمه روز دور... به مینی بوس آقای لطفی و تلاش دوستان برای زدن رکورد آخر آهنگ... برای سالمندان رفتنایی که این آهنگ تو مسیر رفت شده بود عین پانتومیم های راه برگشت، نبود انگار که چیزی کم بود... با چشمای پر از اشکی که نمیدونم به خاطر آهنگه یا سردرد به بقیه ی آدمهای توی ون خیره میشم... مطمئنم این آدما که هر کدوم تو دنیای خودشونن هیچکدوم مثل من نمیدونن آخر این آهنگ مجنون رو 11 حرکت میکشه و عاشق رو 13... منتظرم آخر آهنگ برسه که آروم، نفس حبس کنم و به یاد آدمهایی که اینا رو از اونا به خاطر دارم و بعد شدن دشمنای ردیف اول من تو یه برهه ای از زندگیم، هم آواز شم زیر لب با خواننده که یه مسافر بی حوصله از صدای بلندگوی بالاسرش به ستوه میاد و نرسیده به ته آهنگ داد میزنه "قطع کن این آهنگو، سرمون رفت..." نفس حبس شده برای آهنگ بی صدا اشک میشه و قل میخوره روی گونه ام...

***
غیر معمولی: عروسی دختر دوستمه، دی جی یه مشت آهنگ شیش و هشتی زیر خاکی داره پلی میکنه، موندم این آهنگارو از کجا پیدا کرده؟  خنده ام گرفته! عروس با دوستاش که دختر منم جزوشونه مسخره بازی در میارن و برا متن بعضی آهنگا ریسه میرن... آهنگا قر و قاطی پخش میشن! مجاز وطنی و غیرمجاز لوس آنجلسی! بیشترش اما آهنگای رو بورس زمان جوونی ما... یهو یه ریتم خیلی آشنا شروع میشه... "دوستی ساده ی ما غیرمعمولی شد..." لبخندم پهن میشه و زل میزنم و به دخترم و دوستاش که ریسه میرن و میرم تا اتاق 26 بلوک 3 خوابگاه طرشت 2، به تمام شب ها و تولدایی که با این آهنگ مسخره بازی در آوردیم و به تمام تیکه ها و مسخره بازیای دوران خوابگاه... به آدمی که بعداً شوخی و جدی برام مصداق این آهنگ شد، تو دلم خنده ام میگیره که عمراً دخترم بدونه پشت این آهنگ از نظر اون مسخره چه خاطراتی که مادرش نداره... از این فکر لبخند پهنم، پهن تر میشه و ته دل دست مریزاد میگم به دی جی با این انتخاب آهنگش...

***

ماه و ماهی: تنهام تو خونه و دارم آشپزی میکنم... غذا رو بار میذارم و میشینم پای یه فیلم ایرانی... فیلم فلش بک داره به گذشته و به اوایل دهه ی نود... یه فیلم عاشقانه ی معمولی با سوز و گداز... پر از آهنگای خوب عاشقانه ی دهه ی نود... تماشاش حس نوستالژی خوبی داره... تو لحظه ی اوج فیلم، موسیقی متن آشناتر از حد معمول میشه... "تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..." فیلم به اوج غم خودش میرسه و من با اشک میزنم زیر خنده از یادآوری "اندوه بزرگیست "زمانی" که نباشی"، دیگه حواسم به فیلم نیست! وای... چقدر اون دوران خوب بود... مسخره بازیا و چت ها و چرت و پرت گفتن های گروهی... یاد تک تک بچه ها میفتم و فکر میکنم هر کدوم الان کجای دنیان... یاد "امیرحسین" و ماشینش و تبلتش که این آهنگ خواننده ی گمنامی رو بهم معرفی کرد، به ذهنم فشار میارم اسم خواننده یادم بیاد... اممم... آهان، حجت اشرف زاده... حسابی ناشناخته... یاد میعاد میفتم که شعر به این غمگینی رو بعد اون دیالوگ طنز کرد تو ذهن ما...

بوی سوختگی منو به خودم میاره، وای خدای من... دود خونه رو برداشته... نگاهم میره سمت تلویزیون و اسمای آخر فیلم که تند تند بالا میرن... میدوم سمت گازو حسرت میخورم که کاش آخر این عاشقانه ی هم دوران خودم رو می دیدم...

***

Fairy tail: دخترم با شوق و ذوق میاد و بهم میگه آرشیو کامل برگزیده های یورویژن رو پیدا کرده! میگه مامان بیا چندتاشو برات بذارم، میشینم کنارش و اون با ذوق میگرده. حوصله ی آهنگ ندارم اصلا، کارام گره خورده و واقعا بی اعصابم... ولی دلم نمیاد بزنم تو ذوقش، میشینم و با یه لبخند تصنعی خودمو مشتاق و منتظر نشون میدم، میگه اینو گوش کن، خیلی گوگولیه! خنده ام میگیره از تعبیرش... اما همین که آهنگ شروع میشه و ریتم تند و فوق العاده ی ویولون به گوشم میرسه، گل از گلم میشکفه و میگم وااااااای این! دخترم تعجب میکنه و من بی توجه به تعجبش، هم آواز میشم با الکساندر ریباک بیست ساله و تو ذهنم فلش بک میخوره به دوم دبیرستان، به اردوی همدانی که اون موقع این آهنگ رو بورس بود و همه ازش حرف میزدن، همون اردویی که خبر قبولی مرحله ی دوی المپیادمو توش شنیدم، اوف چقدر دور... یاد تمام سوم دبیرستانی که شنیدن ریتم تند و شعر گوگولی این آهنگ بهمون انرژی داد...

یاد اون شب خوابگاه که حالم بد بود و "باران تندی گرفت"، رفتم و تو باد و بارون تاب خوردم و تاب خوردم و تاب خوردم و خیس شدم و حال بدم دود شد رفت هوا... بعد چند ساعت که برگشتم اتاق این آهنگو یه دوست فرستاده بود و بعد چند سال کلی خاطرات برام زنده کرد... یادم میفته اون موقع سه چهارسال برام کلی بود و الان بیشتر از 20 سال از اون روزا میگذره...
دخترمو بغل میکنم و بهش میگم ممنون، من این آهنگ رو یه زمانی خیلی دوست داشتم...
مثل همون شب خوابگاه، تمام بی حوصلگی و بی اعصابیم میره و فقط میمونه شعف شنیدن ریتم تند و شعر گوگولی این آهنگ...

***

زندگی من قراره پر باشه از این لحظه ها... کلی آهنگ دیگه که با سناریوهای مشابه قراره سر راهم قرار بگیرن و دلم رو تنگ کنن... "ماه پیشانو" منو قراره ببره به نوروز سال 88، "سلام آخر" منو قراره ببره به 10 اسفند 90، "داغ" منو قراره ببره به مسیر سگپز تا خوابگاه و همخونی با مرضیه...، "حس تاریخ" قراره منو یاد بهاره بندازه و ابروهای پیوندیش و "دخترکای رو قلیونای قاجاری"، "سیم آخر"، "همه چی آرومه"، "friend never say goodbye"،...

 این لیست حالا حالا ها ادامه دار میتونه باشه...  چه میانسالی سختی قراره داشته باشم من خاطره باز! اونقدر که گمونم قراره "کوچه ملی" منو یاد خودم بندازه و گم شدنم تو سال ها پیش...

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۱
بهاره حجابی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی